پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

پارسا نفس مامان و بابا

20 ماهگی پارسا

سلام دوست جوناي گلم ، دلم واسه همتون تنگيده .آخ جون اين دفعه ماماني از زبون خودم داره واستون مي نويسه.خيلي وقته كه غيبت داشتم ولي الان دست پر اومدم با يه عالمه خبراي خوش و عكساي خوشگل خوشگل. هورااااا يه روز جمعه رفتيم نمايشگاه غنچه هاي شهر تو برج ميلاد، خيلي خوب بود واسه من يه تجربه جديد بود كه با بچه ها نقاشي بكشم، تئاتر ببينم، خاك بازي كنم و ... و كلي هم جايزه هاي خوشگل به من دادند مثل بادكنك، برچسب، كلاه.   در بدو ورودمون به نمايشگاه يه سري وسايل بازي بود كه من از استخر توپش خوشم اومد و از بابايي خواستم كفشامو در بياره و بعدشم يه شيرجه زدم تو استخر:     ايجا هم حالت مهدكودك درست كره بودند و از او...
14 آبان 1391

19 ماهگی پارسا

سلام دوست جونای مهربونم خیلی وقته که هیچ عکسی از پارسا نذاشتم، واسه همین تصمیم گرفتم تو این پست عکسای آتلیه ١٩ ماهگی پارسا رو بذارم، البته تعدادشون بیشتر از اینه، ولی قول میدم اون ها رو هم تو مناسبتهای خودش بذارم.از عکسای این سری پارسا تو این آتلیه خیلی راضی بودم، با اینکه بچم خیلی خسته و کلافه شد ولی در مجموع  عکساش خیلی خوب شد، امیدوارم شما هم خوشتون بیاد و نظرتونو بهم بگید.مرسسسسسسی بقیه عکسها تو ادامه مطلب............ ب ...
31 شهريور 1391

ماه رمضان

نمیدونم چرا دست و دلم به هیچ کار نمیره وقتی دلمو پیش دل بازمانده های زلزله آذربایجان میذارم، یه حال بدی بهم دست میده وقتی این عکسای غمگین و دلخراش زلزله رو تو اینترنت می بینم، دلم میخواد فقط بشینم و گریه کنم مخصوصا" مخصوصا" واسه بچه های بیگناهی که یتیم شدن،    خدا به همشون صبر بده.     طاعات و عبادات دوستای گلم تو این ماه عزیز قبول باشه، خیلی وقته که پست جدیدی نذاشتم چون اصلا" وقت نمی کنم صبح تا عصر که سر کارم ، بعد میام دنبال پارسا و بعد هم که هم باید واسه خودمو پارسا شام و واسه بابایی سحری درست کنم.البته پارسا عاشق اینه که با بابایی بشینه افطار کنه چون عاشق نون پنیر گردو با چای شیرینه. ...
26 مرداد 1391

فرهنگ لغات و اصطلاحات پارسا + 2 تا عكس

سلام دوستاي خوبم، امروز ميخوام از كلمه هايي كه پارسا بلده واستون بگم«: حرف "ر" رو  "و" ميگه....رفت= وفت حرف"ل" رو "ي" ميگه....سلام= سيام  گیلاس= گي ياس پارسا كلا" افعال سوم شخصو در مورد خودش بكار ميبره، مثلا": هر چيزي رو كه خودش ميخواد، ميگه : ميخواي؟ (آب مي خواي؟ = من آب مي‌خوام ) وقتي مي ترسه از چيزي ميگه: تسيد(يعني من ترسيدم )   اولين كلمه اي كه پارسا ياد گرفت جارو و جاروبرقي بود چون خودشم عاشق جارو و هر جا كه ميريم رستوران، پارك يا مهموني، ميره دنبال تي، جارو يا جاروبرقي جاروبرگي = جاروبرقي مامان منيژ= مَييژ خاله شبنم= شَبن نوشابه= آبي جي سلام = سَيام (هر كي ...
4 مرداد 1391

تولد خاله عسل - سرزمین عجایب

  جمعه 23 تیرماه به اتفاق بابایی و خاله شبنم و خاله عسل رفتیم سرزمین عجایب، که شما بازی کنی، هر چند که خیلی ترافیک بود و هوا گرم بود و داخل سالن شهربازی هوای کثیف و آلوده ای داشت ولی خوشحالی و ذوق تو برای ما کافی بود، خیلی نتومستیم عکسای با کیفیت ازت بگیریم، بیشتر ازت فیلمبرداری کردیم:   حالا میرسیم به اصل مطلب و تولد خاله عسل، همون خاله مهربونی که زحمت نگهداری تو رو می کشه تا مامان و بابا از سرکار برگردند،جمعه 23 تیر تولد خاله عسل بود ولی ما واسش 24تیر تولد گرفتیم، شام به اتفاق مامان پروین و مامان احسان و دایی امیر و خاله مریم و خاله شبنم و مامان منیژ، مهمون مامان منیژ تو باشگاه پیام بودیم ، خیلی جای باصفا و خوش آ...
25 تير 1391

ماجراهای غذا خوردن

مامانی، مامانی، شما یه کم بد غذا شدی، ما باید صد تا کار کنیم تا شما ١ لقمه غذا بخوری، یا باید بریم پارک، یا باید تو سینک ظرفشویی بشینی، یا باید تو حموم غذا بخوری و...شاهکارتم امروز بود که شیشه نخود لوبیا و عدس و لیمو عمانی رو جلوت گذاشتم و سرت گرم شد و یه عالمه غذا خوردی. امروز واسه سومین بار بابایی موهاتو کوتاه کرد البته با هزار زور و زحمت واسه اینکه شما مدام می خوای ماشینو از دستش بگیری و کلی هم گریه کردی و بعدشم یه آب بازی حسابی کردی.   ...
24 تير 1391

نوروز 1391

امسال عید ما ایران نبودیم، ٣ نفری رفته بودیم هلند، پيش بابا صادق.شب عيد سبزي پلو ماهي درست كردم.صبح روز 1 فروردين بابا صادق به ما عيدي داد و ما هم بخاطر تولدش واسش كادو و کیک تولدخريديم و  سورپرايزش كرديم. لباس عيد پارسا رو هم قبل از اومدنمون از ايران خريده بودم، وسايل 7 سين، شيریني وآجيل هم از ايران آورده بودم، روي هم رفته سفره 7 سين امسالمون درسته كه ساده و كوچك بود ولي باصفا و متنوع بود و من خيلي دوسش داشتم. پارسا جونم در کنار سفره ٧ سین   سفره 7سين امسال ما: ...
21 تير 1391

اولين عيد نوروز پارسا(1390)

امسال عيد ديگه ما 3 نفر بوديم  و خيلي بهمون خوش گذشت،  به مناسبت ورود تو سفره 7 سين امسالمونو سبز رنگ انتخاب كرديم.بابا صادق هم عيد پيشمون بود.   عيد ديدني خونه مامان پروين   اولين مسافرت پارسا به ساري ...
21 تير 1391

مسافرت 3 نفره به هلند

و اما سفر ما به هلند بالاخره بعد از پيگيريهاي فراوان مامان وبابا و زحمت بابا صادق واسه فرستادن دعوتنامه، به ما ويزا ي هلند رو دادن. البته ما هم هرمدركي كه داشتيمو ترجمه كرديم و چقدر از اين در و اون در پرس و جو كرديم و...ولي من انتظار نداشتم تو اين اوضاع احوال امروزي ،به هر 3 تاي ما ويزا بدن ولي شكر خدا همه چي ok  شد.از قبل هم بليطمون رو رزرو كرده بوديم وگرنه مي بايستي بليط گرون مي خريديم.خلاصه روزاي اخر سال بود و ما هم با اين مشغله زياد كاري كه داشتيم بار و بنديلمونو جمع كرديم و 25 اسفند راهي شديم، چون نصف شب بود شما خواب بودي توي فرودگاه هم خيلي اذيتمون نكردي، ولي تو هواپيما بيشتر وقتو بيدار بودي. وقتي رسيديم يه روز آفتابي بود ...
21 تير 1391