تولد 2 سالگي با تم باب اسفنجي (هوووووورررررااااااااا)

سلام دوستاي گلم

ما بازم اومديم با يه عالمه خبر خوب و البته (يه خبر يه كم بد)

اول از همه اينكه پارساي مامان از 12 آبان ماه(1 روز بعد از تولد مامان شادي) با كمك قطره تلخك از شير گرفته شد، شب اول خيلي شب سختي بود، خيلي گريه كردي، بي تابي كردي ولي خوب ديگه بزرگ شدي مامان، الان به قول خودت به شيمك(شكم) رو آوردي،

در ضمن واسه چك آپ بردمت دكتر و خانم دكتر گفت آفرين به پارسا كه تو اين ماه 800 g اضافه كرده هوررررااااااااا

و اما خبر خوش: تولد تولد تولدت مبارك مبارك مبارك تولدت مبارك

19 آبان  واست يه جشن خيلي خوب با تم موردعلاقه ات یعنی باب اسفنجی گرفتيم كه خدارو شكر به همه خوش گذشت با وجود خستگيهاي زياد ولي شيريني كه قبل از تولد داشتيم، خيلي راضي بودم و همه چیز اون جور که می خواستم پیش رفت.  ( البته تولد واقعيت 1 آذره كه ما بخاطر محرم زودتر گرفتيم)

  و پارساي مامان نه تنها اصلا" اذيت نكرد و بلكه نهايت همكاري رو كرد طبق معمول دست همه رو مي گرفت و بلند مي كرد تا برقصند و خودش خيلي از آهنگهاي مورد علاقشو از حفظ مي خوند و كلي رقصيد و اداي رقص يكي دو نفر هم درآورد و نقل مجلسمون بود(الهي مامان فدات بشه)

اینم چند تا عکس از تولد ولی قول میدم خیلی زود بقیه عکسارو بذارم:

و اما خبر بد:

پنجشنبه 25 آبان، اسهال استفراغ شديدي گرفتي كه به اتفاق بابايي و ماماني و خاله شبنم و مامان منيژ برديمت بيمارستان مفيد و سريع بستريت كردند، چون بدنت شديدا" دچار كم آبي شده بود.

 الهي بميرم برات موقع رگ گيري خيلي گريه كردي و ما هم پا به پاي تو گريه مي كرديم، مامان فداي دستاي كوچولوت بشه الهي، كه اصلا تحمل سرم رو نداشتي و همش گريه مي كردي و مي گفتي سرم رو درآر.

جمعه با رضايت خودمون از بيمارستان مرخصت كرديم چون مي خواستند تو بخش بستريت كنن ولي ما آورديمت خونه و من هم چند روزي مرخصي گرفتم تا كاملا خوب بشي كه خداروشكر وقتي از محيط بيمارستان اومدي بيرون خيلي روحيه ات بهتر شد ولي هنوز كه هنوزه ترس از سرم تو وجود كوچولوت هست.الهي كه همه بچه ها هميشه سلامت باشند و خدا نگهدارشون باشهالهي آمين