25 ماهگي پارسا
سلام فسقليا و ماماني هاي گلم
خوبيد؟ ما اومديم دوباره با خبراي خوب
اول از همه اينكه حرف زدن پارسا(بزنم به تخته!!!) از حد جمله گفتن هم گذشته مثل يه آدم بزرگ حرف مي زنه و سريع هم هر چي بگي مثل طوطي ياد مي گيره و تكرار مي كنه و تو ذهنش مي مونه.(عكسها در ادامه)
23 آذر(پنجشنبه) تولد مامان منيژ بود كه رفتيم خونشون و يه جشن تولد خودموني با حضور دايي امير و خاله مريم و مامان پروين و خاله جوني ها واسه مامان منيژ گرفتيم. ما واسش كفش و كيك را هديه گرفتيم..(عكسها در ادامه)
. . . .
فرداي تولد(جمعه) رفتيم خونه خاله بابا حجت و هم ناهار و هم شام اونجا بوديم و تو هم با اميد كلي حال كردي.
و اما شب يلدا كه امسال فقط خودمون 3 تايي بوديم و شما همه چيو قاطي پاطي مي خوردي و خيلي با خوراكيهاش حال كردي، فقط اولش يه لباس مهموني تنت كردم تا بتونم چند تا عكس خوشگل ازت بگيرم بعدش گفتي درآر
شكار لحظه ها
اينجا دارم سعي مي كنم ني ني رو بغل كنم ولي ني ني خوشش نمياد:
اميد- امير علي- پارسا
اينم از شب يلداي سال 91
در حال نقشه كشيدن واسه آجيلها
از اونجاييكه پارسا عاشق شمع و شمع فوت كردنه هميشه شمعهاي خونه و كيك و همه رو آقا پارسا بايد فوت كنن: