نوروز 1393(28 ماهگی پارسا)
سلام دوستاي گلم و بخصوص ني ني گولوهاي خوردني؟
منو ببخشيد كه اينقدر تنبل شدم تازه اومدم از خاطرات عيد واستون تعريف كنم.
امسال سومين سالي بود كه پارساي گلم پيش ما بود و عيد ما رو روشن تر و رنگي تر كرد ، به كمك هم سفره 7 سينو چيديم و خيلي هم خوشگل شد. البته آقا پارسا بلافاصله بعد از سال تحويل و گرفتن عيدي از مامان و بابا سريع خوابش برد،
و به رسم هر سال عصري رفتيم منزل مامان بزرگ پارسا واسه عيد ديدني و آقا پارساي گل ما كيف angry bird رو همه جا با خودش ميبرد و عيديهاشو فوري ميذاشت تو كيفش.
فردا صبح( روز 1 فروردين) رفتيم عيد ديدني خونه مامان پروين و طبق معمول كلي غذاهاي خوشمزه خورديم و بعد از ظهر هم رفتيم خونه مامان منيژ و كلي عيديهاي خوشگل واسمون خريده بودن كه عشق مامان حسابي حال كرد.
5 و 6 و 7 فروردين من رفتم سر كار واسه اينكه نمي خواستم مرخصيهام از بين بره نفس مامان و بابا هر روز ميومدن دنبال مامان و با هم مي رفتيم عيد ديدني و 1 روز هم رفتيم سرزمين عجايب.
5 شنبه 8 فروردين به اتفاق خاله عسل رفتيم شمال، چون دسته جمعي بود خيلي بهمون خوش گذشت و 3 روز خونه خاله مصي بوديم و بقيه رو خونه مامان بزرگ، 1 روز رفتيم لب دريا، به محض اينكه رسيديم آقا پارسا خوابش برد، به زور بيدارش كرديم ولي از بس كه هوا سرد بود فقط ميلرزيد.
13 بدر هم به اتفاق دايي اينها رفتيم، نكا، روستاي "هزار جريب" كه خيلي خيلي پارسا با عرشيا و معصومه بازي كرد و بهش خوش گذشت.
ما علاوه بر 13 بدر ، 12 بدر هم داشتيم كه دست فريبا جون درد نكنه و حسابي تو زحمت افتاد.و بچه ها حسابي با هم بازي كردند( خاك بازي، بازي با سگ وماهي و...) منم كه از اين فرصت استفاده مي كردم وبه پارسا غذا مي دادم.
روز چهاردهم هم برگشتيم تهران، انتظار يه مسر پرترافيك رو داشتيم كه خداروشكر همه چي آروم بود و فردا شب مامان منيژ اينها اومدن خونه ما چون خيلي دلشون واسه پسر طلاي من تنگ شده بود و از زرند يك راست اومدن خونه ما.
22 فروردين هم عموي مهربون پارسا( عمو حسين) اومد ايران و كلي ما رو خوشحال كرد و شنبه 24 فروردين به مناسبت تولد بابا حجت، همه رو دعوت كرديم خونمون .
و تو اين 10 روزي كه عمو حسين ايران بود همش يا مهموني بوديم يا بيرون بوديم و حسابي خوش گذشت.
همه عکسها رو در ادامه مطلب ببینید
پارسا و سفره 7سين
عيد ديدني خونه دايي امير(البته ببخشيد اينجا لباس راحتي پوشيدم)، اين عروسك خاله مريم اسمش فندوقه كه من خيلي دوسش دارم:
در راه رفتن به ساري كه پارسا تازه ياد گرفته و ميگه I LOVE U PMC
اينجا لب درياي فرح آباد ساري هستش و پارسا تازه از خواب بيدار شده و به قول خودش داره از سرما ميلرزه:
اين عكسا مربوط به 12 بدر پيشواز 13 بدر(بهشهر)
پارسا در حال خاك بازي با عرشيا و معصومه:
و اما 13 به در:
تاب بازي پارسا و بابايي
پارسا و پسر عموي پارسا( علي)- آبشار تهران