مسافرت 3 نفره به هلند
و اما سفر ما به هلند
بالاخره بعد از پيگيريهاي فراوان مامان وبابا و زحمت بابا صادق واسه فرستادن دعوتنامه، به ما ويزا ي هلند رو دادن. البته ما هم هرمدركي كه داشتيمو ترجمه كرديم و چقدر از اين در و اون در پرس و جو كرديم و...ولي من انتظار نداشتم تو اين اوضاع احوال امروزي ،به هر 3 تاي ما ويزا بدن ولي شكر خدا همه چي ok شد.از قبل هم بليطمون رو رزرو كرده بوديم وگرنه مي بايستي بليط گرون مي خريديم.خلاصه روزاي اخر سال بود و ما هم با اين مشغله زياد كاري كه داشتيم بار و بنديلمونو جمع كرديم و 25 اسفند راهي شديم، چون نصف شب بود شما خواب بودي توي فرودگاه هم خيلي اذيتمون نكردي، ولي تو هواپيما بيشتر وقتو بيدار بودي.
وقتي رسيديم يه روز آفتابي بود و هوا هم عالي بود، بابا صادق اومده بود دنبالمون ما رو برد خونه خودش هم واسه شما و هم واسه مامان و بابايي هم كادو گرفته بود، شما هم كه از بدو ورود شيطنت رو شروع كرديد.روز دوم عمو حسن و دوستش اومدن ديدن ما و كلي خوشحالمون كردندو خيلي هم خوش گذشت .
نزديك خونه بابا صادق يه درياچه زيبا بود و پر از اردك و غاز و به قول پارسا جوجوهاي مختلف، كه پارساي مامان عادت كرده بود هر روز كه از كنار درياچه رد ميشه واسه جوجوها نون بريزه، چه حالي ميكردي وقتي هاپو مي ديدي ، كلي بايد با هاپو بازي مي كردي تا سير بشی و رضايت بدی تشريف بياری.
نمي دونم به خاطر آب و هوا بود يا چيز ديگه كه ماشاءاله پارسا اشتهاش زياد شده بود در طول روز 2 تا موز و يه عالمه kit kat و كلي خوراكي مي خورد، ولي ما مكافاتي داشتيم با كالسكه سوار شدن آقا پارسا كه همش ميخواست از زير كالسكه بياد بيرون.
توي فروشگاه ها هم خودتو با يه چيزي سرگرم ميكردي و عاشق ماشين سواري بودي، هر ماشيني كه كنار هر فروشگاه بود تو بايد سوار ميشدي، طفلك بابا صادق و بابا حجت مسئول اين كار بودند
اينجا هم با بابا صادق و عمو امير و خانم و بچه ها رفته بوديم فروشگاه IKEA، توي قسمت اسباب بازيها، و تو عاشق يه عروسك سياهپوست شده بودي و همه جا دنبال خودت مي بردي، اينم عكسش:
ميدون و مركز خريد نزديك خونه باباصادق
مركز شهر آمستردام يه فروشگاه خيلي بزرگ و شيك و گرون هستش كه متعلق به ملكه هلنده، تو قسمت لباس بچه ها يه تلويزيون گذاشته بودن و بچه ها كارتون نگاه مي كردن كه پارسا از يه دختر بلوند خوشش اومده بود و همش با اون ادددددد مي كرد:
ميدون دام، معروفترين و ميدون هلنده كه همه توريستها جمع ميشن تو اين ميدون و واسه خودشمون حال مي كنن:
پسر كو ندارد نشان از پدر!!!
پارسا و جوجوها:.
ايجا فروشگاه Mc Donald و پارسا روي ميز داره نقاشي مي كشه:
بعد از 2 هفته كه ما هلند بوديم مامان منيژ و خاله مريم هم اومدن، تو اين عكس تازه از فرودگاه برگشتيم:
پسر هنرمند مامان در حال نواختن پيانو، خونه خاله سهيلا:
پارسا ، آريان و Nathalia :