پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

پارسا نفس مامان و بابا

ماه رمضان

نمیدونم چرا دست و دلم به هیچ کار نمیره وقتی دلمو پیش دل بازمانده های زلزله آذربایجان میذارم، یه حال بدی بهم دست میده وقتی این عکسای غمگین و دلخراش زلزله رو تو اینترنت می بینم، دلم میخواد فقط بشینم و گریه کنم مخصوصا" مخصوصا" واسه بچه های بیگناهی که یتیم شدن،    خدا به همشون صبر بده.     طاعات و عبادات دوستای گلم تو این ماه عزیز قبول باشه، خیلی وقته که پست جدیدی نذاشتم چون اصلا" وقت نمی کنم صبح تا عصر که سر کارم ، بعد میام دنبال پارسا و بعد هم که هم باید واسه خودمو پارسا شام و واسه بابایی سحری درست کنم.البته پارسا عاشق اینه که با بابایی بشینه افطار کنه چون عاشق نون پنیر گردو با چای شیرینه. ...
26 مرداد 1391

فرهنگ لغات و اصطلاحات پارسا + 2 تا عكس

سلام دوستاي خوبم، امروز ميخوام از كلمه هايي كه پارسا بلده واستون بگم«: حرف "ر" رو  "و" ميگه....رفت= وفت حرف"ل" رو "ي" ميگه....سلام= سيام  گیلاس= گي ياس پارسا كلا" افعال سوم شخصو در مورد خودش بكار ميبره، مثلا": هر چيزي رو كه خودش ميخواد، ميگه : ميخواي؟ (آب مي خواي؟ = من آب مي‌خوام ) وقتي مي ترسه از چيزي ميگه: تسيد(يعني من ترسيدم )   اولين كلمه اي كه پارسا ياد گرفت جارو و جاروبرقي بود چون خودشم عاشق جارو و هر جا كه ميريم رستوران، پارك يا مهموني، ميره دنبال تي، جارو يا جاروبرقي جاروبرگي = جاروبرقي مامان منيژ= مَييژ خاله شبنم= شَبن نوشابه= آبي جي سلام = سَيام (هر كي ...
4 مرداد 1391

تولد خاله عسل - سرزمین عجایب

  جمعه 23 تیرماه به اتفاق بابایی و خاله شبنم و خاله عسل رفتیم سرزمین عجایب، که شما بازی کنی، هر چند که خیلی ترافیک بود و هوا گرم بود و داخل سالن شهربازی هوای کثیف و آلوده ای داشت ولی خوشحالی و ذوق تو برای ما کافی بود، خیلی نتومستیم عکسای با کیفیت ازت بگیریم، بیشتر ازت فیلمبرداری کردیم:   حالا میرسیم به اصل مطلب و تولد خاله عسل، همون خاله مهربونی که زحمت نگهداری تو رو می کشه تا مامان و بابا از سرکار برگردند،جمعه 23 تیر تولد خاله عسل بود ولی ما واسش 24تیر تولد گرفتیم، شام به اتفاق مامان پروین و مامان احسان و دایی امیر و خاله مریم و خاله شبنم و مامان منیژ، مهمون مامان منیژ تو باشگاه پیام بودیم ، خیلی جای باصفا و خوش آ...
25 تير 1391

ماجراهای غذا خوردن

مامانی، مامانی، شما یه کم بد غذا شدی، ما باید صد تا کار کنیم تا شما ١ لقمه غذا بخوری، یا باید بریم پارک، یا باید تو سینک ظرفشویی بشینی، یا باید تو حموم غذا بخوری و...شاهکارتم امروز بود که شیشه نخود لوبیا و عدس و لیمو عمانی رو جلوت گذاشتم و سرت گرم شد و یه عالمه غذا خوردی. امروز واسه سومین بار بابایی موهاتو کوتاه کرد البته با هزار زور و زحمت واسه اینکه شما مدام می خوای ماشینو از دستش بگیری و کلی هم گریه کردی و بعدشم یه آب بازی حسابی کردی.   ...
24 تير 1391

نوروز 1391

امسال عید ما ایران نبودیم، ٣ نفری رفته بودیم هلند، پيش بابا صادق.شب عيد سبزي پلو ماهي درست كردم.صبح روز 1 فروردين بابا صادق به ما عيدي داد و ما هم بخاطر تولدش واسش كادو و کیک تولدخريديم و  سورپرايزش كرديم. لباس عيد پارسا رو هم قبل از اومدنمون از ايران خريده بودم، وسايل 7 سين، شيریني وآجيل هم از ايران آورده بودم، روي هم رفته سفره 7 سين امسالمون درسته كه ساده و كوچك بود ولي باصفا و متنوع بود و من خيلي دوسش داشتم. پارسا جونم در کنار سفره ٧ سین   سفره 7سين امسال ما: ...
21 تير 1391

اولين عيد نوروز پارسا(1390)

امسال عيد ديگه ما 3 نفر بوديم  و خيلي بهمون خوش گذشت،  به مناسبت ورود تو سفره 7 سين امسالمونو سبز رنگ انتخاب كرديم.بابا صادق هم عيد پيشمون بود.   عيد ديدني خونه مامان پروين   اولين مسافرت پارسا به ساري ...
21 تير 1391

مسافرت 3 نفره به هلند

و اما سفر ما به هلند بالاخره بعد از پيگيريهاي فراوان مامان وبابا و زحمت بابا صادق واسه فرستادن دعوتنامه، به ما ويزا ي هلند رو دادن. البته ما هم هرمدركي كه داشتيمو ترجمه كرديم و چقدر از اين در و اون در پرس و جو كرديم و...ولي من انتظار نداشتم تو اين اوضاع احوال امروزي ،به هر 3 تاي ما ويزا بدن ولي شكر خدا همه چي ok  شد.از قبل هم بليطمون رو رزرو كرده بوديم وگرنه مي بايستي بليط گرون مي خريديم.خلاصه روزاي اخر سال بود و ما هم با اين مشغله زياد كاري كه داشتيم بار و بنديلمونو جمع كرديم و 25 اسفند راهي شديم، چون نصف شب بود شما خواب بودي توي فرودگاه هم خيلي اذيتمون نكردي، ولي تو هواپيما بيشتر وقتو بيدار بودي. وقتي رسيديم يه روز آفتابي بود ...
21 تير 1391

جشن تولد1 سالگی پارسا

بالاخره پارساي مامان 1 ساله شد، خيلي زود گذشت ولي خوش گذشت، تولد مفصلي واست گرفتيم ولي مجلسمون زنونه بود و تنها اقاي مجلس شما و پرهام بوديد. بابايي هم خيلي دوست داشن باشه ولي چون همه خانم بودند ، تو جمع نيومد ولي همه زحمتاي تولد شما به دوش بابايي بود و خيلي خيلي زحمت كشيد واسه پارسايي جونش.انشاء الله تولد سال ديگه يه جشن تولد مفصل با حضور بابايي مي گيريم.هوراا از آنجاييكه تو پسر اجتماعي هستي اصلا" اذيتمون نكردي و پابه پاي همه مهمونا مي رقصيدي و واسه خودت حال مي كردي.(عاشق آهنگ بریباخ منصور و ملودی آرش بودی) كادوهاي خوشگلي هم واست آوردند، خاله شبنم دوچرخه، مامان منيژ فرش اتاق طرح poo ، مامان و بابا هم واست يه لپ تاپ كادو گرفتند.مامان پروي...
21 تير 1391

جوانه زدن اولین مروارید زندگیت مبارک

روز عید غدیر به مناسبت جوانه زدن اولین دندون پارسا جونم  خودم واست آش دندوني درست کردم و  به همه همسایه ها هم آش دادیم و خیلی خیلی هم خوشمزه بود(جای همگی خالی).خود تو هم یک کوچولو واست میکس کردم و خوردی.آخه ماماني خيلي نگران دندون درآوردن شما بود ، همش مي گفت چرا پارساي مامان هنوز دندون درنياورده.   و چون روز عيد غدير هم بود سيد كوچولوي ما به همه عيدي هم داد. ...
21 تير 1391

9 ماهگی پارسا و نمایشگاه مادر و کودک

يه روز پنج شنبه ماماني و پارسا و مامان منيژ و خاله عسل، تصميم گرفتند كه آقا پارسا رو ببرن نمايشگاه مادر و كودك(سالن حجاب) جنب پارك لاله. خيلي نمايشگاه خوبي بود، واسه پارسا اسباب بازي، لباس، شيشه شير و... خريديم، ناهار ساندويچ شيلا خورديم و بعد از نمايشگاه هم رفتيم پارك لاله و شما حسابي خوش گذروندي، شب هم بابايي اومد دنبالمون. ...
21 تير 1391