پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

پارسا نفس مامان و بابا

آموزش و سن مناسب دستشویی رفتن در بچه ها

                    اين مطلب براي من مفيد واقع شده، اميدوارم براي شما دوستان عزيزم هم آموزنده باشد:   اگر به نظر شما كودكتان هرگزتوالت رفتن را يادنمي گيرد سخت در اشتباه هستید . آمادگي كودك مهمترين اصل براي شروع آموزش است اجازه ندهيد كه اعضاي خانواده و دوستان شما را وادار كنند تا تمرين استفاده از لگن بچه را خيلي زود شروع كنید . اگر از كسي شنيديد كه كودكش يك سالگي به بعد ديگر جايش را خيس نكرده است حرفش را باور نكنيد . چرا كه از 18 ماهگي تا 2 سالگي ، دستگاه عصبي كودكان آن قدر كامل نيست كه كودك بتواند زمان توالت رفتن خود را كنترل كند . فقط نيمي از بچه ها...
31 فروردين 1392

26 ماهگي پارسا جونم

سلام دوست جوناي گلم، خوبيد؟    چه خبرا ؟ خيلي خوشحالم چون مامانم ميگه داره عيد مياد...هورا.....   مهمترين چيزي كه ديگه كم كم داره منو يه خورده مغرور مي‌كنه حرف زدن و شيرين زبونيمه، كه همه كشته مرده حرف زدنم هستن و كلي ذوق مي كنن ، تازگي‌ها وقتي ميخوام مهمون ها را بدرقه كنم ميگم" با اجازه، خوش اومدين "كه همه كلي بغلم مي كنن و فشارم ميدن. هر كي غذا مي خوره بهش ميگم "نوش جونت بخور قوي بشي، چاق بشي."   معني گربه و ماهي رو هم به انگليسي بلدم.  تازشم اينكه همه آهنگهاي مورد علاقمو از حفظ ميتونم بخونم مخصوصا آهنگاي ابي رو. آخه من عاشق رقص و آوازم. چند شبه كه خودم تنهايي ميرم ...
24 بهمن 1391

25 ماهگي پارسا

سلام فسقليا و ماماني هاي گلم خوبيد؟ ما اومديم دوباره با خبراي خوب اول از همه اينكه حرف زدن پارسا(بزنم به تخته!!!) از حد جمله گفتن هم گذشته مثل يه آدم بزرگ حرف مي زنه و سريع هم هر چي بگي مثل طوطي ياد مي گيره و تكرار مي كنه و تو ذهنش مي مونه.(عكسها در ادامه)   23 آذر(پنجشنبه) تولد مامان منيژ بود كه رفتيم خونشون و يه جشن تولد خودموني با حضور دايي امير و خاله مريم و مامان پروين و خاله جوني ها واسه مامان منيژ گرفتيم. ما واسش كفش و كيك را هديه گرفتيم..(عكسها در ادامه) .  .  .  .    فرداي تولد(جمعه) رفتيم خونه خاله بابا حجت و هم ناهار و هم شام اونجا بوديم و تو هم با اميد كلي حال كردي...
5 دی 1391

پارسای 2 سال و 16 روزه

  من خدا را دارم   ...   ...   کوله بارم بر دوش   سفری تا ته تنهای محض،   هر کجا لرزیدی ! از سفر ترسیدی !   فط آهسته بگو : من خدا را دارم .............................................................................................................................   بدون شرح!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!     ...
19 آذر 1391

گلچین(آبان-آذر91)

سلام دوست جوناي گلم، خوبيد؟ ما هم خوبيم ( به لطف خدا) اين سري فقط ميخوام چند تا عكس منتخب براتون بذارم، اميدوارم خوشتون بياد. اين عكس 1 روز بعد از تولدمه كه چشم مامانمو دور ديدم و رفتم روي مبل و دارم فضولي مي كنم و با عكساي خودم حال ميكنم:   اين عكس 1 روز بعد از مرخص شدن از بيمارستانمه، مي بينيد چقدر بيحال بودم؟ مامانم واسم CD  عمو پوررنگ گذاشته و منم دراز كشيدمو دارم تماشا مي كنم.(آخه مي دونيد، منو 25 ابان91 به دليل اسهال استفراغ شديد تو بيمارستان بستري كردند، خيلي خيلي بد بود)   اين هديه ها هم مامان منيژ و خاله عسل روز بيمارستان واسم خريدند تا من سرگرم بشم و كمتر گريه كنم.   ...
18 آذر 1391